شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
ملطخ به دم، (یادداشت مؤلف)، آغشته بخون، لکه دار از خون، (ناظم الاطباء)، مضرج، (منتهی الارب) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو دو چشم چشمۀ خون گشت و جامه خون آلود، فرخی، دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب، سوزنی، در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند، خاقانی، بر سر خاکش خجل بنشست چرخ نیم رو خاکی و خون آلود و بس، خاقانی، در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود شب، خاقانی، دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته، خاقانی، غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی، خاقانی، گلاب و مشک با عنبر برآمیخت بر آن اندام خون آلود میریخت، نظامی، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، شه بزندانیان چنین فرمود کز دل دردناک خون آلود، نظامی، چون بدریای خون درآمد زود جامه چون دیده کرد خون آلود، نظامی، باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین، سعدی، دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت، سعدی، گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند، سعدی
ملطخ به دم، (یادداشت مؤلف)، آغشته بخون، لکه دار از خون، (ناظم الاطباء)، مضرج، (منتهی الارب) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو دو چشم چشمۀ خون گشت و جامه خون آلود، فرخی، دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب، سوزنی، در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند، خاقانی، بر سر خاکش خجل بنشست چرخ نیم رو خاکی و خون آلود و بس، خاقانی، در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود شب، خاقانی، دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته، خاقانی، غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی، خاقانی، گلاب و مشک با عنبر برآمیخت بر آن اندام خون آلود میریخت، نظامی، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، شه بزندانیان چنین فرمود کز دل دردناک خون آلود، نظامی، چون بدریای خون درآمد زود جامه چون دیده کرد خون آلود، نظامی، باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین، سعدی، دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت، سعدی، گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند، سعدی
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی